باور چیست؟آیا قابل تغییر است؟
باور یعنی چیزی که مغز من فکر میکنه درسته و ریشه در واقعیت ندارند و میتوانند منطقی و غیر منطقی باشند ، باورهای هر انسان به او میگویند که او چگونه انسانی است.
مثلاً اگر شما باور دارید که انسان شجاعی هستید پس در واقعیت هم کارهایتان را بهصورت شجاعانه انجام میدهید.
نه قانون جذب علمی است و نه کسانی که مدام میگویند باور کن تا به هرچیزی میخواهی برسی! باورهای ما فراتر از چیزهایی است که در اینستاگرام و توسط افرادی به خورد ما داده می شود که صرفاً مطالبی که در کتابهای نامعتبر و زرد خوانده اند.
مثلاً کسی که همیشه میگه من جای پارک خالی پیدا میکنم دلیلش این است که وقتی یک بار خیابان را تا ته می رود و جای پارک پیدا نکند مجدد دور میزند خیابان را بررسی میکند به همین دلیل ممارست است که جای پارک پیدا می کند اما کسی که میگه ما شانس نداریم و نگاه نمیکنه و میره باورش این است که من جای پارک پیدا نمیکنم با یک بار دیدن بیخیال میشود و اینها همه باورهای ما هستند و ما خودمان باورهایمان را اثبات می کنیم
وقتی شما دنبال جای پارک نباشی اصلاً جای پارک پیدا نمیکنیم هر باوری که داشته باشی بر اساس اون رفتار می کنید و در نهایت میگید دیدی شانس ندارم
یا مثلا اگر بگی مردهای این دوره زمونه نمیشه بهشون اعتماد کرد تو یه جوری رفتار می کنی و اعتماد آنها را از دست میدهی اگر بگی بچه های این دوره زمونه غول شدن دایناسور هستند در حقیقت تو یه جوری رفتار می کنی که باورها تو ثابت کنی بعدش میگی دیدی گفتم این بچه ها خیلی پر رو شدند
آنتونی رابینز می گوید:
انسان ماشین اثبات باورهای خویش است
اکنون که دانستید باور چیست؟ و به معنی و مفهوم باور پی بردید، حال وقت آن است که بدانید باورهای انسان چگونه ساخته می شوند؟
باورها چگونه ساخته میشوند؟
ژنها بیتاثیر نیستند!
به هر حال ما از ژن هایمان چیزهای زیادی را به ارث میبریم و باورهایمان هم از این قاعده مثتسنی نیستند
تجربههای ما
از بجگی تا پیری در حال کسب تجربه هستیم و تجربه هایمان برای ما باورهایی را میسازد که گاهی درست و گاهی غلط هستند مثلا بچه ای را در نظر بگیرید که یک بار از ارتفاع کم افتاده و اهمیتی به حرف والدینش نداده است به این باور رسیده که ارتفاع آنقدر هم که دیگران میگفتند خطرناک نیست بار بعد دوباره از یک ارتفاع کم می افتد اما این بار دستش میشکند حالا یا باید باورش را تغییر دهد یا باید بیخیال دستش بشود و باورش این باشد که ارتفاع خطرناک نیست.
دانش و آگاهیای که به دست میآوریم!
هنگامی که ما دانش جدیدی کسب میکنیم باورهای قدیم ما دستخوش تغییر میشوند و یا باورهای جدیدی در ما شکل میگیرد
اطرافیان مهم ما
از همان لحظهای که انسان قدم به این دنیا می گذارد، شروع به یادگرفتن میکند. بهطور مثال او راه رفتن و حرف زدن را یاد میگیرد. یادگیریهای او فقط به حرف زدن و راه رفتن خلاصه نمیشود.
کودک انسان یاد میگیرد که بترسد، یاد میگیرد که شجاع باشد، یاد میگیرد که قوی و یا ضعیف باشد. یاد میگیرد که بنویسد و یا بخواند.
اینها تنها بخشی از یادگیریهایی هستند که انسان دارد. انسان در کودکی شجاع است و هر کاری را بدون ترس انجام میدهد. او دوست دارد برای اینکه بهتر یاد بگیرد، هر چیزی را آزمایش و یا تجربه کند.
کارهایی را انجام میدهد که ازنظر پدر و مادرش کارهای خطرناکی هسند. او نمیداند که انجام آن کارها خطرناک است و احتمال دارد که صدمه ببیند، پدر و مادرش به او میگویند که این کار خطرناک است و او را از انجام آن کار منع میکنند.وقتی که دستش را به سمت آتش یا اشیاء داغ می برد والدین او روی دستش می زنند و از خطرناک بودن کارش می گویند. او را دائما از انجام بعضی کارها نهی می کنند.
او را می ترسانند و به او می گویند که این کار را انجام ندهد بهتر است. اینگونه ذهن انسان را از باورهای مخرب و محدود کننده پر می کنند.
او کمکم باورهای پدر و مادر را قبول میکند. او کمکم میآموزد که هر کاری را بهراحتی تجربه نکند. پدر و مادر باورهای خود را به کودک خود میآموزند.
پس میتوان به این نتیجه رسید که باورهای خانواده در ساختهشدن باورهای اثری بسیار قدرتمند دارند.
می توان گفت اگر انسان در خانوادهای رشد کند که آن خانواده باورهای مثبت زیادی داشته باشند، او نیز از باورهای مثبت خانواده الگوبرداری کرده و باورهای مثبت را در وجودش میسازد و برعکس اگر پدر و مادرش باورهای محدودکننده زیادی داشته باشند، این باورها باعث ساختهشدن باورهای محدودکننده در انسان میشوند.
دومین مکان مهمی که باعث شکلگیری باورهای انسان میشود، مدرسه و محل تحصیل کودک است. معلمها و مربیهای او به او میآموزند که چه چیزی خوب است و چه چیزی بد است.
او باورهای معلمان خود را یاد میگیرد و باورهای خود را بر اساس باورهای آنها میسازد.
فرض کنید که دانشآموزی در مدرسهای تحصیل میکند. اگر دریکی از روزهای تحصیلش به دلیل اینکه نتوانسته است به سؤالات معلم جواب بدهد، معلمش به او بگوید که تو خنگ و بیسواد هستی.
اگر این کودک بهراستی خنگ نباشد این حرف معلمش باوری را در او میسازد که به خنگ بودنش مهر تأیید میزند. در اینجا یک جملهی معلم به ساختهشدن باوری منجر میشود که در زندگی آینده ، این کودک او را ضعیف و ناتوان میکند.
چگونه باور ها بر زندگی یک فرد تاثیر می گذارند؟
یک فرد معتقد است که اضطراب شدیدی دارد. پس آن را میبینند، میشنود، احساس میکند، مزه میکند و چیزهایی را که این باور را اثبات میکند حس میکند. این باور ادراک او از جهان را به گونهای تغییر میدهد که دنیایی پر از نگرانی و تنشها را ببیند.
این باور شما است که از شما انسانی قوی و توانمند و یا انسانی ضعیف و ناتوان میسازد. باور انسان می تواند او را ضعیف و یا توانمند کند.
این باور فرد نه تنها بر زندگی او تاثیر میگذارد بلکه بر درک او از جهان تاثیر میگذارد. به طوری که همه چیزهایی را که باعث میشود او احساس اضطراب کند، جلوی چشمانش خواهد بود. شاید او اضطراب اجتماعی داشته باشد، که در این صورت افراد دیگری را به عنوان منبع نگرانی خود خواهد دانست. یا اضطراب مالی دارد و هر بار که به خرید چیزی فکر میکند احساس اضطراب میکند، به این دلیل که اعتقاد آنها میخواهد دنیا را به این شکل ببینند و این مفهوم را این گونه به آن ها نشان می دهد.
افرادی که بر این باورند که افسرده هستند، چیزهایی را برای افسردگی پیدا خواهند کرد.
افرادی که بر این باورند که شاد هستند، چیزهایی را برای شاد بودن پیدا خواهند کرد.
افرادی که بر این باورند که موفق هستند، تمام م پیروزی ها و موفقیتها را خواهند دید.
به بیان ساده: باورهای شما بر زندگی شما تاثیر میگذارد و باعث میشود که شما واقعیت خود و جهان را به شکلی درک کنید که باعث میشود این باور همانند یک اثر مطلق به نظر برسد.
مردم اصولا چیزی را باور میکنند که با ذهن و تفکراتشان در تضاد نباشد. آنان تفکراتی را باور می کنند که با ذهنیت اصلی آنان سازگاری دارد، به همین دلیل است که یک ذهنیت غلط باعث ایجاد چندین ذهنیت غلط دیگر می شود. (کوین ترودو)
انواع باور:
باورهای خوب:
باورهای خوب باورهاییاند که به ما انرژی و انگیزه حرکت میدهند و ما را به جلو هل میدهند. پژوهشهای زیادی نشان میدهند که باورهای مثبت میتوانند در بهبود رفتارها و همچنین نتایج به دست آمده اثرگذار باشند. در واقع ما برای رسیدن به موفقیت و نتایج دلخواهمان در زندگی به میزانی از مثبت نگری نیازمندیم.
زنده ماندن فالکون ها در آن شرایط مانند یک معجزه بود و در تخیل کسی نمیگنجید که انسانهایی بتوانند در شرایط بسیار سختی مانند قطب جنوب، بدون آب و غذا و لوازم گرمایشی، به مدت سیرده روز زنده بمانند.
تنها چیزی که باعث شد این اتفاق بیفتد باور زنده ماندن بود. این باور انرژیبخش باعث شد که فالکون ها کار غیرقابلباوری انجام دهند.
هنری فورد می گوید:
اگر فکر میکنید، میتوانید پس میتوانید و اگر فکر میکنید، نمیتوانید پس نمیتوانید.
باورهای خوب میتوانند باعث شوند که انسان بتواند در انجام کارهای خود بهخوبی بدرخشد و به موفقیتهای بزرگی دست یابد.
میتوان گفت، اگر انسان به توانایی خود برای انجام هر کاری باور داشته باشد، آن باور میتواند انرژی و توان و مهارت لازم را برای انجام آن کار فراهم کند.
بهطورکلی باورهای خوب مثل سوخت موتور جت انسان را به سمت اهداف خود پرتاب می کنند.
باورهای بد:
در مقابل باورهای نیروبخش باورهای محدودکننده هستند که مانع بزرگی را در ذهن انسان ایجاد میکنند و به انسان اجازه نمیدهند که حتی آن کار را شروع کند. گاهی اوقات باورهای محدودکننده انسان را فلج و زمینگیر میکنند.
حتی اگر توانایی انجام کاری را داشته باشد، باور محدودکننده ذهن او را فلج می کنند و آن شخص از اینکه بتواند برای انجام آن کار اقدام کند بازمیماند و هیچ کاری انجام نمیدهد.
برای مثال تصور کنید که یک فرد باور دارد که نمیتواند هیچ کاری برای بهبود زندگیاش انجام دهد. این فرد به طبع دست به عملی هم نمیزند چرا که باور دارد تلاشهایش بیهوده خواهند بود. در اینجا باورهای این فرد او را محدود کرده و با اثر بر اعمالش جلوی پیشرفت و موفقیت او را میگیرند.
شاید برای شما هم این سؤال پیش آمده باشد که آیا انسان توانایی تغییر باورهای خود را دارد؟ گاهی اوقات انسان در شرایطی قرار میگیرد که باید کاری را انجام دهد و اگر آن کار را انجام ندهد بهای گرانی را باید بپردازد.
تغییر باورها
باید درخت باورهای محدود کننده خود را از ریشه در آورید زیرا حتی با بریدن شاخه های آن تا زمانی که ریشه وجود دارد باز هم انتخاب ها و آینده ما را تحت کنترل خود خواهد داشت.
من اعتقاد دارم مواردی چون ترس،تنبلی و اهمال کاری، خجولی و کمرویی و بسیاری موارد دیگر، همگی میوه و نهایتا ساقه درخت باورهای منفی هستند باید ریشه را درست کرد نه اینکه ساقه را برید.بنابراین بسیاری از اوقات تکنیک و ترفند همان بریدن ساقه است باید از تکنیک ها و ترفندها به سمت اصلاح سیستم باوری مان حرکت کنیم.
شش گام تغییر باورها
1- ذهن آگاهی:
با سرعتی که زندگی امروزه دارد، انتظار یکی از منابع ناکامی است. چه در یک صف و چه در ترافیک. اما یادتان باشد که انتظار کشیدن یک فرصت واقعی برای انجام ذهن اگاهی است.. زمانی که منتظر هستید، بر روی تنفس خود تمرکز کنید. بر روی اینکه جریان تنفس به بدن شما وارد شده و از آن خارج می شود تمرکز کنید، از لحظه ای تا لحظه دیگر و اجازه دهید که هر چیز دیگری در وضعیت خودش باشد، حتی اگر در آن لحظه غیر قابل تحمل یا ناراحت کننده باشد.
2- از خودتان بپرسید من چه باوری دارم؟
مثلا من باور دارم که نمیتوانم در مواجهه با رفتار اشتباه فرزندم خشم خودم را کنترل کنم
3-این باور منو به کجا میرسونه؟
با این باور من یک مادر نالایق هستم که بچه ام نمیتواند رابطه خوبی با من داشته باشد حتی اگر اون لحظه به خاطر عصبانیت من عذرخواهی کند و من را در آغوش بگیرد.
4-چه باوری منو به خواسته ام میرسونه؟
این باور که من میتوانم یاد بگیرم خشم خودم را درست بروز دهم و ربطی به بجه من نداره
5-شواهد مخالف این باورم جیست؟
مادرهایی را میبینم که با وجود مشغله کاری زیاد و داشتن بچه های شیطون بسیار صبور تر از من هستند و خشم خودشان را درست ابراز میکنند.
6-چطور به خودم یادآوری کنم؟
یک کش به دستم بستم و هر بار که عصبانی شدم قبل از هر واکنشی اول کش را میکشیدم و در روز دو بار ساعت را کوک کردم تا به خودم یادآوری کنم
منابع
/parvaresheafkar.com
سخن سبز
دیدگاهتان را بنویسید